کنیز حضرت زهرا

  • خانه 

دستورالعمل تشرف به محضر امام زمان ارواحنا فداه چیست؟

09 مهر 1401 توسط مریدتم حضرت آقا

دستور العمل🔴 دستورالعمل تشرف به محضر امام زمان ارواحنا فداه چیست؟

 

🔵 عارف بزرگ مرحوم آیت الله علّامه حاج سیّد عبّاس حسینی کاشانی(ره)می‌فرمودند: «مداومت بر این دعای شریف بعد از نماز صبح برای تشرّف به محضر مقدّس امام زمان(عج) دستور مجرّبی است.

 

📚منبع دعا:مفاتیح الجنان زیارت امام زمان(عج)بعد از نماز صبح

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سوم خرداد فتح خرمشهر

03 خرداد 1401 توسط مریدتم حضرت آقا

بسم الله الرحمن الرحیم

خرمشهرها در پیش است???

خرمشهر که در آبان ماه۱۳۵۹ خونین‌شهر شده بود، پس از ۱۹ ماه، در عملیات «بیت‌المقدس»، با رمز «یا علی بن ابی‌طالب»، پس از ۲۴روز رزم بی‌امان، در سوم خرداد ۱۳۶۱بطور کامل آزاد شد. فتح خرمشهر مانند یک «معجزه» بود. سال‌ها پس از این معجزه، رهبرمعظم انقلاب اسلامی در سوم خرداد ۱۳۹۵ در دانشگاه افسری امام حسین(علیه‌السلام) دربارۂ خرمشهرهایی که در آینده در پیش داریم گفتند: «جوان‌‌های عزیز! بچه‌های عزیز من! فردا مال شما است، آینده مال شما است، شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش محفوظ نگه‌ دارید، شما هستید که بار مسئولیّت را بر دوش دارید، خرمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی [بلکه] در یک میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است، البته ویرانی‌های جنگ نظامی را ندارد، بلعکس آبادانی به دنبال دارد، اما سختی‌اش بیشتر است». به راستی چه خرمشهرهایی در پیش است؟ ویژگی‌های عملیات آزادسازی خرمشهر و اهمیّت این فتح چه بوده که از آن بعنوان «نماد پیروزی حق بر باطل» و از «روزهای فراموش نشدنی» یاد شده است؟ از فتح خرمشهر چه درس‌هایی می‌توان آموخت؟

[۱]. دشمن کاملاً به منطقۀ عملیاتی ما برای آزاد سازی خرمشهر اِشراف اطلاعاتی داشت و این امر کار را بسیار سخت می‌کرد، امّا پیش‌بینی دشمن این بود که ما از سمت اهواز در طول جادۀ اهواز خرمشهر حرکت می‌کنیم در حالیکه خرمشهر از سمت ایران آزاد نشد و آزادسازی از نقطه‌ای صورت گرفت که عراق به ایران حمله کرده بود و این یکی از ویژگی‌های جالب این عملیات بود. رزمندگان با عبور از رودخانۀ کارون به قلب جادۀ اهواز خرمشهر یورش بردند و نیروهای بعثی عراق را در محاصره قرار دادند.

[۲]. عمده‌ترین عامل پیروزی در عملیات بیت‌‌المقدس «اصل وحدت فرماندهی» بود. شرکت گستردۀ نیروهای ارتش، سپاه و بسیج مردمی و لزوم فرماندهی مشترک آنان در تاریخ جنگ سبب شد که چندگانگی ظاهری باعث اختلال در امر فرماندهی نشود و همه زیر سایۀ فرماندهی یکسان به این پیروزی شگرف دست یابند. ویژگی دیگر این عملیات این است که بیشترین مساحت از خاک کشور(۵۴۰۰کیلومتر مربع) نسبت به دیگر عملیات‌ها آزادسازی شده و تعداد ۱۹ هزار اسیر و تلفات بالایی از دشمن گرفته شد. این پیروزی در شرایطی حاصل گردید که دشمن از امکانات نظامی فراوان و حمایت‌ ابرقدرت‌ها برخوردار بود و رزمندگان اسلام در فشارِ تحریم با نیروی ایمان، مقاومت کرده و جنگیدند.

[۳]. فتح خرمشهر از دو جهت حائز اهمیّت بود؛ نخست اینکه با این پیروزی بزرگ، جنگ وارد مرحلۀ نوینی شد و قوای اسلام با حملۀ کوبندۀ خود، مرحله به مرحله، پیروزی‌های تازه‌ای را به ارمغان آورد. دوم اینکه این فتح باعث شد که آمریکا و سایر قدرت‌های استعماری، حساب کار خود را بکنند و از موضع «تهاجم» به موضع «دفاع» بیفتند. فتح خرمشهر آن‌چنان سترگ بود که دستگاه تبلیغاتی غرب مجبور به «اعتراف به پیروزی» بزرگ ایران و وارد کردنِ ضربۀ استراتژیک و روانی شدید به ارتش بعثی شد. امام خمینی فتح خرمشهر را از «امدادهای غیبی» دانسته و فرمودند که این فتح یک مسالۀ عادی نیست.(صحیفه امام، ج۱۶، ص۲۷۰)

[۴]. حال که اهمیّت و ویژگی‌های مختصری از فتح خرمشهرِ سال ۱۳۶۱ بیان شد، جا دارد به بخشی از خرمشهرهایی که اکنون در اشغال دشمن است اشاره نماییم که مهم‌ترین آن‌ها «فضای مجازی» ماست، که در اشغال دشمنِ «خبیث» و «سلطه‌طلب» قرار دارد. آری یکی از خرمشهرهای اشغالی ما همین فضای مجازی است، که آزادسازی آن به مراتب دشوارتر از خرمشهرِ سال ۱۳۶۱ است. آیا الان زمان رفع این اشغال فرانرسیده است؟ آیا دستوری از فرمانده برای شکستن این حصر صادر نشده است؟ آیا اهمیّت این اشغال و اثرات آن، بر تمام وجوه و اقشارِ جامعه و «سبک زندگی مردم»، بر مسئولین فرهنگی پوشیده است؟ آیا خاکریزهای اندیشه و افکار جوانان ما، در این خرمشهر مورد هجمه قرار نگرفته است؟ آیا دفاع از مرزها و حدود و ثغورِ سرمایه‌های معنوی ما، کم اهمیّت‌تر از سرمایه‌ها و مرزهای زمینی ماست؟

[۵]. رهبر انقلاب مدتهاست دربارۀ اشغال این فضا و خطرات آن هشدار می‌دهند از جمله، در جمع مسؤولان جبهۀ فرهنگی انقلاب فرمودند: «فضای مجازی حقیقتاً «قتلگاه» نوجوانان و جوانان شده است. منطقۀ عظیمی از این فضا اکنون در دست دشمن است. باید دشمن را از فضای مجازی برانید و بتارانید.» (۱۹ آبان ۱۳۹۵) ایشان ابزار رسانه‌ای که در دست دشمن باشد را به «سلاح شیمیایی» در جنگ نظامی تشبیه می‌نمایند. (۱۷ مهر ۱۳۹۷) مسئله مدیریت فضای مجازی جزو مسائل مهم ماست که این مسئلۀ بلندمدت هم نیست، مسئلۀ «کوتاه‌مدت» و «میان‌مدت» و جزو مسائل «نزدیک» ماست که باید [ به آن توجه بشود.] (۲۲ تیر ۱۳۹۹) فرمان شکستن حصرِ فضای مجازی مدت‌هاست که صادر شده است اما گویا «تعارضِ منافع» گوش شنوایی برای شنیدن باقی نگذاشته است.

 

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سبک زندگی

11 فروردین 1401 توسط مریدتم حضرت آقا

*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.*

 

*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.*

 

*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*

 

*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*

 

*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.*

*غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*

 

*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.*

 

*مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*

 

*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*

 

*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*

 

*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*

 

*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.*

 

*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*

*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*

 

*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.*

 

*قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟*

 

*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*

 

*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*

 

*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.*

 

*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*

 

*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.*

 

*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*

 

*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*

 

*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*

 

*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*

 

*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.*

 

*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*

 

*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*

 

*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.*

 

*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.*

 

*قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*

*مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*

 

*قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*

 

*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*

 

*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*

 

*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.*

 

*من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند*

 

*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*

*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.*

 

*قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*

 

*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*

 

*کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی*

 

*چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی*

 

*دادند دو گوش و یک زبان از آغاز*

 

*یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی*

 

 

*التماس تفکر از همه شما خوبان*

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ماه مبارک رمضان

11 فروردین 1401 توسط مریدتم حضرت آقا

?
?دوباره ماه خدا و بهار قرآن شد

?دوباره ماه صفا دادن تن و جان شد

?دوباره شوق سحر، هر غروب هم افطار

?دوباره موسم شادی اهل ایمان شد

?پیشاپیش ماه مبارک رمضان مبارک

پیشنهاد می کنم در ماه مبارک حتماً حتماً این کتاب را مطالعه بفرمایید. 

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سبک زندگی

06 اسفند 1400 توسط مریدتم حضرت آقا
سبک زندگی

✨﷽✨

 

#یادمون_باشه 

 

‼️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن!

 

⁉بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ … فامیل‌ها چی میگن؟

 

⁉️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ … همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ 

 

‼️ برای عروسی طلا نخریم؟ … دوستام چی فکر میکنن؟

و …..

 

 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد … هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم!

 

?کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد.

┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

کنیز حضرت زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس